گل پسر عزيز ما، سانیارگل پسر عزيز ما، سانیار، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

فرشته کوچولوی ما، سانیار

سونو قلب

سلام كوچولوي 14 ميليمتري من!       اول اينكه ببخشيد چند وقته دائم در حال غر زدن و ناله كردنم، ديگه سعي مي كنم مثبت تر باشم! و بعد اينكه ديروز دوباره با باباييت رفتيم پيش آقاي دكتر ، من مايعات نخورده بودم براي سونو آخه حالت تهوع مي گيرم، نمي تونم. واسه همين خيلي به سختي پيدات كرديم و ديديمت! دكتر گفتش قلب كوچيكت ضربان داره و همه چي نرماله.  خدارو شكر  بعدش گفت توو هفته هشتم بارداري هستم و شما هم كه يه سانت و 4 ميلي! وقتي بهش از دردام گفتم و حالت تهوع و بي حالي و ... فقط گفتش طبيعيه، بهشت اومده زير پات! خلاصه كه باز براي يه ماه ديگه وقت داد بريم پيشش ببينيمت و قبل...
27 مهر 1390

بدون عنوان

ني ني جونم خيلي داغونم . حالت تهوع بيچارم كرده، بي حالي دائمي و كمردرد گاه و بيگاه هم كه نگو ! امروز يواشكي رفتم توو آبدارخونه كلي گريه كردم ! ببخشيد مي دونم گريه برات خوب نيست ولي از شدت تهوع نمي دونستم چيكار كنم !!! مي دوني هنوز همكارام نمي دونن شما توو دلمي و  احتمالاً فكر مي كنن مريضي صعب العلاجي چيزي گرفتم چند وقته اين ريختي شدم ! ... همش مي گن پاشو برو خونه استراحت كن ولي من با خودم مي گم اين حال و روز كه با يكي دو روز استراحت خوب نميشه، پنجشنبه و جمعه استراحت كردم اين حال شنبمه ! حداقل يه ماهي بايد مرخصي بگيرم، اونم كه نميدن ... تازه خونه بمونم افسردگي هم به دردام اضافه مي شه! ...  هر كي هر چي...
23 مهر 1390

بدون عنوان

ني ني جونم، خيلييييييييي حالم بده . البته حال جسميم. حالت تهوع بيچارم كرده...............  همه چي بو مي ده! ........ چقد بي حالم..... ولي باز خوشحالم تو رو دارم ! راستي دست باباييت درد نكنه خيلي هوامو داره. من كه ديگه نمي تونم كار خونه انجام بدم همه كارا رو بابايي مي كنه. خوش به حالت خيلي بابات مهربونه! ...
16 مهر 1390

اولين ويزيت

كوچولوي عزيز من! ديروز رفتم سونو، آقاي دكتر ساك حاملگيو نشونم داد ولي شما اونقد كوچيك بودي كه ديده نمي شدي! اما دكتر گفت جات خيلي خوبه!   حالا سه هفته ديگه باز ميريم پيشش هم خودتو ببينيم هم قلب كوچيكتو !   دكتر چند تا توصيه هم بهمون كرد از جمله اينكه من  ديگه نبايد رانندگي كنم و مسافرت هم تا سه ماه ممنوع ! اشكالي نداره، شما سالم باش من به خاطرت هر كاري مي كنم.     ...
6 مهر 1390

+++ تست +++

سلام كوچولوي من  خيلي خوشحالم خيييلييييييييييي  آخه شما اومدي توو دلم  ديروز دوباره آزمايش خون دادم، يه ساعت بعدش زنگ زدم آزمايشگاه، مسئولش گفت: دوست داري نتيجه چي باشه؟ گفتم: مثبت. گفتش: مثبته ! هوراااااااااااااا سريع زنگ زدم دكتر وقت گرفتم واسه امروز. چند ديقه بعدش بابايي شما اومد خونه . من رو شكمم نوشته بودم:    بابا من اينجام      وقتي ديدش بغلم كرد و كلي خوشحالي ... مي دوني تو بهترين باباي دنيا رو داري و من بهترين همسر دنيا رو. خيلي از اومدنت خوشحاله حتي بيشتر از من!  ديشب مي گفت دلش مي خواد به همه بگه ولي ازش خواستم چند روز ديگه صبر كنه! ...
5 مهر 1390

تست خون

فرشته کوچولوی من، دیروز مامانی نتونست تا تموم شدن ساعت کاری صبر کنه و با اینکه آخر ماه بود و امروز هم پنجشنبه و off بود کاراشو نصفه نیمه جمع کرد و زودتر مرخصی  گرفت رفت آزمایشگاه. دو ساعت بعدش که زنگ زد جوابو بپرسه مسئول آزمایشگاه گفت " شما مشکوک به بارداری هستید، چند روز دیگه دوباره آزمایش بدید" ... مثل اینکه انتظار ما تمومی نداره ! بالاخره هستی؟ نیستی؟ ... ...
31 شهريور 1390

... شايد دليل دير اومدن تو

ماماني بعضي وقتا با خودم فكر مي كنم نيومدنت يه جور تنبيه هست واسه من... آخه مي دوني عيد سال 88 بود كه تصميم گرفتيم يه ني ني داشته باشيم، البته بابايي خيلي اصرار داشت و من فكر مي كردم هنوز زوده ... خلاصه فقط يه بار اقدام كرديم و حدود يه هفته بعدش من يه مريضي سخت گرفتم حتي چند روز بيمارستان بستري شدم و كلاً قضيه ني ني فراموشمون شد. وقتي بعد از حدود يك ماه كمي بهتر شدم و برگشتم سر كارم تازه يادم افتاد چند روزيه عقب انداختم ولي فكر كردم شايد تأثير بيماريم بوده! مريضيم خوب شده بود ولي همش بي حال بودم و حالت تهوع داشتم چقدر هم اشتهام خوب شده بود و غذا مي خوردم !! تا اينكه يكي از همكارام بهم گفت نكنه حامله اي؟!!! واي نه ! من كلي دارو مصرف كرد...
29 شهريور 1390
1